صفحات

وبلاگ اقتصادی - اجتماعی

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

دختر عاشق و روضه خوانی روشن

شاید سال 74 بود. هنوز دانشجو نشده بودم . دبیرستانی بودم. ماه رمضان بود و یک روز ظهر نماز را مسجد حجت (معروف به مسجد صحرایی ) بودم. امام جماعت آنروز آقا یحیی اصغری بود. مسجد پر بود. شاید 19 یا 21 رمضان بود. یادم هست که مسجد پر از جمعیت بود. بین نماز ظهر و عصر روشن نشست روی پله اول منبر و شروع به مداحی و مرثیه خوانی کرد. روشن صدای خیلی قشنگی داشت. به نظر میرسید نابینا باشد و به همین دلیل به او می گفتند روشن. معمولاً موقع روضه خوانی حتی اگر مناسبت به امام حسین هم مرتبط نباشه باز هم یک گریزی به کربلا میزنند. و آن روز روشن هم گریزی به علی اکبر و کربلا زد. روضه ای خواند که برای اولین بار و آخرین بار شنیدم. قصه از این قرار بود که دختری در عالم رویا جمال مبارک و زیبای حضرت علی اکبر را به خواب میبیند و عاشق وشیفته حضرت میشود. پرس و جو میکند و می گویند که گمشده در کربلا است. به سمت کربلا حرکت میکند اما وقتی به کربلا میرسد متوجه میشود که حضرت شهید شده اند و ......................
من صف اول نشسته بودم و چهارچشمی به روشن نگاه میکردم. مردم گریه میکردند و خانم ها همراه با صدای گریه داد و فریاد میکردند و چنان جیغ میکشیدند که گویا یکی از نزدیکان خود را ازدست داده اند. روشن روضه خوانی را تمام کرد و چند تا دعا خواند و طبق عرف مرسوم یک نفر بلند شد و برای جمع آوری پول دوری بین نمازگزاران زد. هنوز روشن از روی پله اول منبر بلند نشده بود،من بلند شدم و میکروفن را از دست روشن گرفتم. برای مردم گفتم اجازه بفرمایید روضه ای که این آقا با سوز و گداز و صدای زیبا خواند را مرور کنم. گفتم که طبق نقل این آقا ، دختری جمال مبارک حضرت علی اکبر را در خواب میبیند و عاشق و شیفته میشود و .............
به مردم گفتم که شما هم برای این قصه گریه کردید و اشک ریختید.
نماز آن روز تمام شد اما هیچ کسی نه به من انتقاد کرد که چرا چنین صحبت هایی مطرح کردم و نه کسی تشکر کرد. همه نمازشان را خواندند و رفتند. همین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر بدهید