این مطلب دومین قسمت از موضوعی است که برای روزنامه دنیای اقتصاد کارکرده ام .
پس از وقوع بحران مالی در سال 2007، اقتصاددانان مجبور شدند در مقابل سوالاتی که درباره علم اقتصاد در رسانههای مختلف مطرح شد ازاين علم دفاع کنند.
اکونومیست در ستون «دعوت از اقتصاددانان» با طرح اين سوال که «بحران چگونه آموزش علم اقتصاد را تغییر داده است» دانشگاهیان را به انعطافپذیری در تغییر و ارتقاء سرفصلهای درسی تشویق کرده است. در قسمت نخست از اين بحث، در پاسخهای ارائه شده برای اين سوال، بر جنبههای خاصی از علم اقتصاد همچون تاریخ اقتصادی، فاینانس و اقتصاد خرد تاکید شده بود. در قسمت قبلی(كه در تاريخ 11مهر منتشر شد) به جملاتی از میشل پتیس (Michael Pettis) اشاره شد که «هر چند که ریاضیات بسیار مفید است؛ اما نباید در قلب ساختار آموزش اقتصاد قرار گیرد.اين جایگاه باید برای دانش تاریخ اقتصادی ذخیره شود». در پاسخ دیگری، استفن گینگ (Stephen King) ضمن آرزوی وقوع رنسانسی برای در مرکز توجه قرار گرفتن مطالعات کیفی در علم اقتصاد خاطرنشان کرده بود که «بعضی اوقات اقتصاددانانی که فاقد دانش و مهارتهای لازم هستند با تاکید بر تکنیکهای کمی، دیگر موضوعات مرتبط با دانش اقتصاد را نادیده ميگیرند.» در پاسخ دیگری که در قسمت نخست تشریح شد لئورنس کاتلیکف (Laurence Kotlikoff) پیشنهاد کرده بود که مبحث تعادل در بازارهای مختلف آنقدر اهمیت دارد کهاين موضوع، باید علاوه بر سطوح تحصیلات تکمیلی در سطح کارشناسی رشته اقتصاد برای دانشجویان تدریس گردد. دراين قسمت، پاسخهای دو اقتصاددان دیگر ارائه ميگردد. گيلس (Gilles Saint-Paul ) که اقتصاددانی فرانسوی است به رجوع به نگاههایی که دارای زیرساختهای کینزی هستند به عنوان یکی از محصولات فرعی و نامیمون بحران اخیر، اشاره کرده است. او بر عدم تغییر پارادایمها در علم اقتصاد تاکید کرده و معتقد است، دلیلی وجود ندارد که گفته شود علم اقتصاد باید به خاطر بروز و ظهور چنین بحرانهايی تغییر کند. در ادامه بحث، پاسخ اقتصاددانان دیگری از فرانسه آقای پائول سیبرایت (Paul Seabright)بررسی خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر بدهید