یکی از دوستان همشهری که چند ماهی است در مالزی زندگی میکند هفته گذشته برای دیدار خانواده به ایران برگشت. امروز صبح ایمیل زده است و به من توصیه کرده است که فکر برگشت به ایران را از سرم بیرون کنم . نوشته است که برای او که فقط چند ماه در مالزی زندگی کرده است تحمل زندگی در ایران سخت است. طی یک سال و نیم گذشته که دور از ایران بوده ام هزار بار توصیه شده ام که به ایران برنگردم و کشوری دیگر را برای زندگی برگزینم. دوستان برای مهاجرت به کانادا و استرالیا تلاش میکنند و کم و بیش خبرهایی میشنویم که فلانی هم به کانادا یا استرالیا رفت یا دوستانی که عازم مهاجرت هستند.
ایران از نظر فرار مغزها در صدر کشورهای جهان قرار دارد. طبق آمار صندوق بین المللی پول، سالانه بین ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار نفر از ایرانیان تحصیل کرده برای خروج از ایران اقدام میکنند و ایران از نظر فرار مغزها در بین ۹۱ کشور در حال توسعه و توسعه نیافته جهان مقام اول را از آن خود کردهاست. خروج سالانه ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار ایرانی با تحصیلات عالی از این کشور معادل خروج ۵۰ میلیارد دلار سرمایه سالیانه از این کشور است.طبق آمار صندوق بین المللی پول هم اکنون بیش از 250 هزار مهندس و پزشک ایرانی و بیش از 170 هزار ایرانی با تحصیلات عالیه در آمریکا زندگی می کنند و طبق آمار رسمی اداره گذرنامه، در سال 87 روزانه 15 کارشناس ارشد، 3/2 دکترا و در مجموع 5475 نفر لیسانس از کشور مهاجرت کردند. گزارش صندوق بین المللی پول در ادامه افزودهاست که بیش از ۱۵٪ سرمایههای انسانی ایران به آمریکا و ۲۵٪ به کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاری اقتصادی اروپا مهاجرت میکنند.
اما برخی از مسوولین معتقدند این پدیده ، فرار مغزها نیست بلکه تعامل است. نظر شما چیست؟ شما چه حسی نسبت به مهاجرت ها دارید؟ من فکر میکنم این پدیده مهاجرت ها هر دو طرف ماجرا را راضی کرده است و در چنین حالتی چه ضرورتی دارد اینقدر انتقاد کنیم و نق نق کنیم . طرفین راضی هستند. نیستند؟
اجازه بفرمایید مثالی بزنم. دو خانواده در یک محله را در نظر بگیرید که پدر خانواده کار و کسب مشابهی دارند. یکی از این پدر ها مدیریت بهتری دارد و توانسته است کارگاه را فعالانه مدیریت کند و توسعه روزافزون داشته باشد.این مدیریت بهتر به علاوه مدیریت نامناسب آن یکی باعث شده است فاصله این دو کارگاه روز به روز از هم بیشتر شود طوری که یکی از این دو کارگاه مرتباً بر تعداد نیروی کار خود می افزاید و آن یکی مرتباً از تعداد نیروی کار خود می کاهد.
هر دو خانواده صاحب پسر جوانی هستند پرانرژی و با استعداد و فعال و هر دوی آنها در کارگاه پدر کار میکنند. با این تفاوت که یک از آنها روز به روز استعدادهای خود را در کارگاه پدر شکو فا میکند و دومی به دلیل رکود کارگاه اتلاف وقت میکند و فقط نظاره گر پیشرفت روزافزون دوست خود است.پسر مرتباً به پدر خود انتقاد میکند.راهکار میدهد. مطالعه میکند.پرس و جو میکند.حتی چندین بار به کارگاه مجاور رفته است. از دوستش خواهش کرده است که تجربیاتش را منتقل کند. آن دوست هم برخی اوقات تجربیات خوبی را خالصانه به او منتقل کرده است اما همیشه گوشزد میکند که برخی از کارها را باید خودتان تجربه کنید.پدری که دارای کارگاه فعال است مشغول کار خودش است و هیچگاه هم انتقاد نمیکند که چرا این دوست تو در کارگاه ما رفت و آمد دارد. اتفاقاً تا دوست پسرش را میبیند به آبدارچی سفارش میکند چایی تازه دم کند یا از مغازه روبرو چند تا بستنی بخرد و پذیرایی کند.
روزی پسر آن پدری که کارگاه راکدی دارد به پدر پیشنهادی میدهد.پیشنهاد میکند که دیگر در کارگاه پدرش کار نکند و به کارگاه مجاور برود.اتفاقاً پدر استقبال خوبی میکند.واقعیت ، پدر هم از دست انتقادهای پسرش خسته شده است. از طرفی درآمد کارگاه جوابگوی تامین حداقل دستمزد ماهیانه ای برای این جوان نیست. آخر ماه کمی خجالت میکشد که این مبلغ ناچیز را کف دست پسرش میگذارد. از طرفی احساس میکند پسر نباشد سهم خودش نه تنها از مدیریت کارگاه که از منابع مالی کارگاه هم بیشتر می شود. ضمناً بعضاً رفقا سری به کارگاه میزنند و در حضور این جوان راحت نمیتوانند از هر دری سخنی گویند. لذا نه تنها موافقت میکند که شرایطی بوجود می آورد که هر چه زودتر برود.
پسر میرود ولی انتقادهای یک نفر دیگر شروع میشود. مادر مرتباً نیش و کنایه میزند. مادر مرتباً گوشزد میکند که یادت رفته است که طلاهای من را فروختی و خرج کارگاه کردی؟یادت رفته که اگر پدر من ضمانت تو را نمیکرد کسی به تو وام نمیداد. یادت رفته که وقتی می خواستیم کارگاه را تاسیس کنیم چقدر کمک کردم. چقدر همفکری کردم. این کارگاه مال همه ماست. تو زور شدی یا به هر دلیل دیگر مدیریت این کارگاه را بر عهده گرفتی و گند زدی. چرا به جای اینکه جوان مثل دسته گلمان را در مدیریت کارگاه مشارکت بدهی به کارگاه همسایه فرستادی؟
سلام و خسته نباشید
پاسخ دادنحذفالبته نظر این دوست مشترکمان درست ولی زندگی در یک کشور بیگانه هم مسائل خوذش را دارد که این دوستمان دور از این مسائل هستند
سلام
پاسخ دادنحذفسلام . مطلب جالبی بود . فقط امیدوارم منظور شما از آن پدر کارگاه دار حکومت جمهوری اسلامی نباشد!!!!!
پاسخ دادنحذفسلام
پاسخ دادنحذفمنظورم از پدر کارگاه هر آن چیزی است که می تواند بر شرایط کشور اثرگذار باشد.
سلام
پاسخ دادنحذفامیدوارم که انسانها هر جای دنیا که دوست دارند زندگی کنند.این حق طبیعی هر انسانی است در جایی زندگی کند که می تواند از استعدادعایش استفاده کند و نیز احساس آرامش و امید به زندگی دارد...من با همه عشقی که به ایران عزیزمان دارم ولی ترجیح می دهم در کشوری با شرایط بهتر، تحصیل و زندگی کنم...
موفق باشید.
(موسوی)
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخ دادنحذفدوست ناشناسی پیامی گذاشته است و فرمایشات نامناسبی فرموده اند. پیامش را حذف کردم چون نام خود را ننوشته بود. فقط بد و بیراه گفته است اما حاضر نشده است با معرفی خود مسوولیت نوشته های خود را بپذیرد.
پاسخ دادنحذف