
ما که بچه بودیم غالباً ایستادن در صف نانوایی و خرید نان بر عهده بچه ها بود . بعید می دانم الآن بچه ها اساساً مسوولیت خاصی داشته باشند . صف نانوایی معمولاً پر بود از بچه ها و پیرمردها و پیرزن ها . ما بچه ها عادت داشتیم که هر از گاهی نکته نغزی یا نصیحتی از آن پیرمردها و پیرزن ها بشنویم . یادم هست که بارها شنیده ام که نان سوخته را دور نریز ، بخور تا کربلا قسمتت شود . دوران بچگی ما مصادف بود با جنگ ایران و عراق و در شهر و دیار ما کربلا رفتن آرزویی بزرگ و دست نایافتنی می نمود .
یک صحنه دیگر که همیشه در ذهن ما ماندگار شده است برداشتن تکه نان خشکی که بر زمین افتاده توسط یکی از همین پیرمردها و پیرزن های آن زمان بود . مثل اینکه چشمهایشان دنبال آن بود که تکه نان خشکی بر زمین بیابند ، آنرا بردارند، با احترام بوسیده و در گوشه ای بگذارند . صحنه بوسیدن نان مانند یک فیلم از جلوی چشمانم عبور می کند .نان چنان حرمتی داشت که نباید زیر دست و پا یا تایر گاری و ماشین و موتور سیکلت پایمال می شد .
چرا اینگونه بود؟
شاید مادربزرگ شما هم برایتان تعریف کرده باشد که روزی روزگاری کیسه گندمی را به دوش کشیده ، به آسیاب برده و فردای آن روز دوباره کیسه آرد را به دوش کشیده و به خانه برده تا با دستهای خودش خمیر کند و با دستهای خودش نان بپزد . هفته ای یک روز صبح تا شب مشغول پختن نان بودن چه حرمتی می دهد به این نان . گندم را نیز به سادگی بدست نیاورده بودند . دولت با هزینه گزاف از کشورهای دیگر وارد نکرده بود تا مفت بدهد به نانوایی های ماشینی تا حیف و میل کنند . روزهای گرم و سوزان را در مزرعه گندم شب کرده بودند ، عرق ریخته بودند و زحمت کشیده بودند تا گندم تولید کنند .
خب . طبیعی است که آن نانی که با آن همه زحمت تولید می شده حتی اگر کمی هم سوخته میشد بازهم دور ریختنش مجاز نبود . اگر تکه نان خشکی از دست بچه ای به زمین می افتاد بزرگترها باید حرمت نان را نگاه می داشته و آن را از زمین بلند کرده و حداقل در گوشه ای قرار می دادند که به آن بی حرمتی کمتری شود .
اما فقط بابابزرگ ها و مادر بزرگ ها بودند که احترام گذاشتن به نان را به بچه ها آموزش می دادند . جوانتر ها اینگونه فکر نمی کردند . جوانترها نان سوبسید دار و مفت و مجانی می خوردند . تکنولوژی ومهمتر از آن سوبسیدهای دولتی حرمت نان را شکسته بود . قیمت نان مفت شده بود .فرهنگ مردم تغییر کرده بود . برای رهایی از فقر بهای نان را دولت می پرداخت تا نان را کم بها کند . یادم هست در همان دوران یکی از همسایه ها شب عاشورایی آبگوشت نذری می داد . دقیقاً یادم هست که در گوشه ای از اتاقی سفره بزرگی انداخته و یکی دو هزار قطعه نان را روی هم هوار کرده بودند . هر کسی آزاد بود هر چقدر می خواست نان بردارد و حیف و میل کند . اما مشکل مردمی که شاید از جنگ برگشته و گرسنه بودند، آبگوشت بیشتر بود . نان به بی بهاترین کالا تبدیل شده بود . آنجا نیازی نبود حتی برای نان سوخته ارزشی قائل شوند . اصل نان بهایی نداشت چه برسد به نان سوخته یا تکه پاره شده . کار به جایی رسیده بود که نه نان مهم بود و نه کربلا .
در این رابطه : نان مجانی است . نوش جان همه حتی گاوها
آبگوشت مهمه مرتضی
پاسخحذف